عجب افسانه ایست این زندگانی عجایب حکمتیست این زندگانی
به هر نا مردمی باید دهان بست .به هر بی حرمتی باید از آن جست
به هر ظلمی صبوری پیشه باید.به هر دردی همی اندیشه باید
که باید حرمت هر کس نگه داشت .نباید کینه ای از کس نگه داشت
اگر روزی ز صبرت کم بیاید .و یا از هر کسی شرمت بیاید
روی در گوشه ای از شر هر کس ببندی در به رویت بهر هر کس
شوی بی ریشه از پندار مردم بمانی در عجب از کار مردم
که ای اندیشه ی بالا به ظاهرکجا بودی تو در این حلقه طاهر
چه کارم را ز خود بدتر بدیدی .کجایت را تو خود سرتر بدیدی
مرا کردی بد از هر بدتری تومگر از داوران خود برتری تو
خدایا خود بگو اینجا کجا بود و گرجی بودنم بیجا کجا بود !!!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها