ثروت گم گشته باز آید به دامان غم مخور
سفره ی خالی شود روزی فسنجان غم مخور
ای تن خشکیده روزی پر شوی دل بد مکن
وین لب ترکیده باز آید به دندان غم مخور
گر سراب نان باشد باز بر چشم بدن
. نانوایی را خری یک روز ای جان غم مخور
دور فرمون گر دو روزی بر سرای ما نگشت
دایما فرمان نباشد پیچ پیچان غم مخور
در خیابان گر به شوق خانه خواهی زد قدم
. سرزنشها گر کند بنگاه منزل غم مخور
گرچه منزل بس گران است وخریدن بس بعید
هیچ سالی نیست کان را نیست پایان غم مخور
گرجیا در کنج فقر و خلوت شب های تار
. تا بود دستت به تنبان از پریدن غم مخور


مشخصات

آخرین جستجو ها